الیس الصبح بقریب

می رسد روزهای بهروزی
دیگر از این بتر نمی گردد
داغ بسیار هست بر دلها
داغها بیشتر نمی گردند
می رسد روزهای پرشوری
شورهایی که شر نمی گردند
لیکن افسوس کاین شهیدانند
رفتگانی که بر نمی گردند
حمید مصدق
* ما بیشماریم /ما بیداریم

می رسد روزهای بهروزی
دیگر از این بتر نمی گردد
داغ بسیار هست بر دلها
داغها بیشتر نمی گردند
می رسد روزهای پرشوری
شورهایی که شر نمی گردند
لیکن افسوس کاین شهیدانند
رفتگانی که بر نمی گردند
حمید مصدق

پزشکان اصطلاحاتي دارند
که ما نمي فهميم
ما دردهاي داريم که آنها نمي فهمند
نفهمي بد دردي است
خوش به حال دامپزشکان!
نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منجّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتادهاند
و نيوتن، پشت وانت
سيبزميني ميفروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست
در راه کشف حقيقت
سقراط به شوکران رسيد
مسيح به ميخ و صليب
ما نه اشتهاي شوکران داريم
نه طاقت ميخ و صليب
پس بهتر است بجاي کشف حقيقت
برگرديم و کشکمان را بسابيم!
صفر را بستند
تا ما به بيرون زنگ نزنيم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زديم
*شعر تلخيص شده اي از اکبر اکسير

زندگي ما با تولد آغاز نميشود و با مرگ پايان نمي پذيرد.......چه بسا "ما" بعنوان شخصيت و مسلک و مرام وباور ورفتار ، محصول مجموعه اي از رفتارها و ايستارهاي بزرگان در گذشته خويشيم ....و از ديگر سو... رفتار و کردار ما در امروز، اثري بر آيندگان نيامده امان در سالهاي دور داشته باشد.........چه بسا زنده باشيم و در طبقه مردگان شمارش شويم و.....اي بسا بميريم ، اما چنان پررنگ زيسته باشيم که شعاعش سالها و سده ها را در نوردد و هنوز "زنده" باشيم......شايد تجربه کرده باشيد کساني را که وقتي اندکي با او مينشينيد بوي "گل" شما را فرا ميگيرد....کساني که برخورد کوتاهي با آنها کافي است تا با دنيايي جديد آشنا شويد و "تکان" بخوريد...
چندي پيش شبکه فارسي BBC مستندي پخش کرد با نام "بانوي گل سرخ"......داستان زن و شوهري فرهيخته(شهيندخت و همايون صنعتي) که با داشتن امکان و فرصت زيستن در بهترين شرايط مادي و معنوي ، در سال 1359 ترک ديار کرده و به شهر کوچک "لاله زار" کرمان رفته بودند تا به آنها بگويند :بياييد بجاي خشخاش ، گل سرخ بکاريم.......ابتدا با مقاومت اهالي روبرو ميشوند......يکسال بعد ، شوهر _همايون صنعتي_ را که موسس و بنيانگذار چند موسسه فرهنگي و صنعتي ، از جمله انتشارات فرانکلين و چاپ افست بوده و 30 جلد کتاب ترجمه و تاليف کرده را به اتهام "ترجمه کتابهاي آمريکايي" دستگير کرده و بمدت 5 سال به زندان اوين ميبرند....و زن _شهيندخت _ تنها و يک تنه به کار کاشت گل سرخ ميپردازد........او و همسرش اينک مرده اند...ولي زنده اند.....1500 نفر از اهالي لاله زار در کارخانه گلاب زهرا کار ميکنند ....پرورشگاه صنعتي مشغول تربيت 200 کودک است ....که بعضي از آنها حالا در کارخانه مسئوليت دارند.......800هکتار گل سرخ کاشته اند بجاي خشخاش ......موزه هنرهاي معاصرتاسيس کرده اند......
بانوي گل سرخ و همسرش زنده اند تا وقتي گل سرخ و "لاله زار" هست.......خوب است آدم طوري زندگي کند که وقتي در نقطه اي از جاده زندگي ايستاد و نگاهي به پشت سرش انداخت ....ردپاهايي که از خود بجا گذارده را ببيند که تا سالها ميتوانند تابلوي راهنما ي ديگران باشد....
*هر چه گشتم متاسفانه نتوانستم تصویری از خانم شهین دخت صنعتی پیدا کنم
** همه برایم دست تکان دادند اما کم بودند دستانی که "تکانم" دادند.
*** مستند "بانوی گل سرخ " ساخته آقای مجتبی میر تهماسب است.