To have or to be

 

داشتن يا بودن ، نام اثري است از اريک فروم روانشناس اتريشي که اين روزها در حال مطالعه آن هستم.....فروم بواسطه عضويت در مکتب فرانکفورت که رويکردي انتقادي به تمامي پديده ها و موضوعات اعتقادي و سياسي و اجتماعي ( بويژه انتقاد از نظام سرمايه داري و نتايج آن) دارد، در اين اثر با پيش کشيدن "داشتن" و "بودن"  و تحليل آن سعي در نقد به قول خودش مذهب صنعتي (سرمايه داري) و مصرف گرايي و روحيه آز و حرص و طمع برخاسته از آن و ولع انسان مدرن در "داشتن" هاي بي رويه  دارد.....

به گفته او،  انسان امروز از خود  و بودن "تهي" شده و اين "داشتن" است که به او هويت و معنا مي بخشد...در شکل "داشتن" ، رابطه زنده اي بين انسان و آنچه که دارد وجود ندارد...انسان مالک چيزهايي ست چرا که قدرت تملک آنها را دارد اما يک رابطه معکوس نيز وجود دارد ، "آن چيز"،  مرا دارد ...زيرا هويت من و سلامت روحي من موکول به "داشتن" آن چيزهاست...در طرف مقابل ، فروم ، "بودن" را بمعناي ميل به ايثار و از خود گذشتگي و يکرنگي و از همه مهمتر فعال بودن(Activivity) _ در برابر منفعل بودن_ و آگاهي و آگاهي بخشي مي داند و البته هشدار مي دهد که  اين امور نيز تا وقتي "بودن " است که مايه تفاخر و برتري جويي نشود ...يعني فرد نگويد من ايثار و از خود گذشتگي و آگاهي "دارم" ....بودن جرياني سيال است ...بودن ، فرآيند شدن است....آغاز دارد ولي انتها ندارد..به همين دليل فروم هشدار مي دهد که افکار و عقايد نيز ممکن است به دام "داشتن" بيفتد..و اگر متغيري خارجي بخواهد اين فکر و اعتقاد را که اصولا بايد جريان داشته باشد را تهديد کند ، واکنش منفي نشان دهد..فروم پيامبران را قهرمانان "بودن" مي داند...چرا که آنها چيزي نداشتند.....بدنبال حکومت نبودند و مروج اخلاق و آگاهي و ايمان بودند....بر خلاف پادشاهان وسلاطين و حاکمان که با با ابزار زور و قدرت در صدد استثمار و استضعاف و استحمار مردم هستند

فروم معتقد است ترس از مرگ با چگونگي زندگي در شکل "داشتن"  رابطه مستقيم دارد...هر قدر زندگي را بمانند يک مايملک و دارايي تجربه کنيم به همان نسبت ترس از دست دادن آن با مرگ بيشتر خواهد شد...و هر اندازه که خود را از اشکال مختلف حرص "داشتن" رها کنيم ، ترس از مرگ کمتر مي شود چرا که چيزي براي از دست دادن نداريم...

به نظر ايشان ، حتي نبايد گفت من "خدا" دارم ...."داشتن" خدا براي انسان آن را تبديل به شي ميکند و رابطه اي که ايجاد ميشود رابطه زنده و پويا و آگاهانه اي نخواهد بود و در نهايت خدا در اين نوع باور، تبديل به بت ميشود که فقط از بنده خود کرنش ميخواهد و قرباني شدن....در حالي که وقتي خدا "باشد" ، رابطه فيمابين معنادار تر و زنده و پويا و فعالانه ( در برابر منفعلانه) خواهد بود......


* خواندن کتاب رو به همه دوستان توصيه ميکنم

 

سوژه

 

سوژه ها در پشت ديوار به صف ايستاده اند وتو اما هيچ يک را رخصت وارد شدن نميدهي....چه خودت سوژه اي هنوز؟....خودت براي خودت......از چه بگويي؟ از چه بنويسي؟...که کلاف سر درگمي

"سرگرم تماشاي خرده ريزه هاي سر را ه شديم....قطار رفته است ، اکنون بايد پي قاطري بگرديم..."

شمس لنگرودي


*بعد از بارها ناکامي در  وبلاگ نويسي اين بار نميخواهم اين پرچم را زمين بگذارم...بارها وسوسه شده ام که طي يک پست خداحافظي بروم.....ولي نميتوانم....گاه با خود انديشيده ام که براي چه مينويسم؟....براي اينکه  بخوانند؟....يا براي اينکه بنويسم؟...... من ميخواهم بنويسم.......نميگويم مخاطب برايم مهم نيست.....هست ، ولي من براي او نمينويسم.....من قرار بوده و هست که براي خودم بنويسم.....

**امروز دو نفر از دانشجويانم آمده بودند که با من حرف بزنند.....هر دو در وضعيت روحي بدي بودند....هر دو قبلا اقدام به خود کشي کرده بودند.....و هنوز در سوداي تجربه مجدد آن بودند.....در مقابل آنها خيلي سعي کردم که لبخندي بر لب داشته باشم.....اميدوارشان کنم.....بگويم پشت در ياها شهري ست ، فقط  ، قايقي بايد ساخت......وقتي که رفتند ويران شدم......

*** ظاهرا ديگر نميتوانم براي پست هايم "عکس" بگذارم.....سايت پرشین گیگ پولی شده......خیلی هم مهم نیست

**** میخواهم  کارهای متفاوتی انجام دهم.....چون به دنبال نتایج متفاوتی هستم.....

***** یک بنده خدایی برایم کامنت خصوصی گذاشته و من را "آقای فنلاندی"!!! نامیده و پس از توضیح مبسوطی در خصوص ماجرایی که بین او و آقای فنلاندی رفته ، از او (يعني من) طلب بخشايش نموده است.....من اشتباهيم برادر.....

****** عزت زياد

No Comment

 

 

 

در سرزميني که سايه آدمهاي کوچک ، بزرگ شد

                                    در آن سرزمين آفتاب در حال غروب است.....


* چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد.....اما تو تشنه آتشی نه آب