دختری که شریعتی را پیر کرد!

در حسینیه ارشاد شنونده سخنانش بودم. در اوایل مهرماه 1352 دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند. زندان کمیته مشترک(موزه عبرت کنونی)، ساختمان کوچکی بود که از آن برای بازجویی های اولیه استفاده می کردند. این ساختمان از چندین سلول انفرادی تنگ و تاریک تشکیل شده بود و صدای بازجوها و آزار و شکنجه دیگر زندانیان به آسانی شنیده می شد.

از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می شد و لابلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب های شریعتی از وی می شنیدم.
نزدیک غروب؛ باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت و گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی! هیجان زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.

در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی خبر بود، محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.از کنار میله های سلول نگاه کردم، شریعتی که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میله های سلول را می فشرد و با دست دیگرش به میله ها می کوفت و خطاب به دختر فریاد می کشید: دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!

 دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلند تر کرد و گفت: دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت! اما آتش سیگار شکنجه گر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. شکنجه های مداوم و ناله های پی در پی دختر فضای روانی زندان را دگرگون کرده و همه را بی تاب کرده بود! حتی صدای بلند نفس نفس زدن دکتر و آه کشیدنش را می شنیدم. صدای ناله های دختر معصوم پس از نیمه شب رو به خاموشی نهاد، اما این رنج و شکنجه تا سپیده دم ادامه داشت.

صبح در سلولم را باز کردند و دست هایم را از پشت به هم بستند. آن گاه مرا به محوطه زندان آورده و در کنار در زندان نشاندند. یک لحظه چشمم به چهره شریعتی افتاد. او را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. آن چه می دیدم باورم نمی شد. چشم هایم را به زانویم مالیدم و دوباره با شگفتی نگاه کردم: تعدادی از موهای دکتر سفید شده بود.

خاطره یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و هم بندان دکتر شریعتی درباره او

 منبع :http://www.asriran.com/fa/news/219677

شكارچيان بهترين پيروانند

شكارچيان بهترين پيروانند نيچه مي گفت: شكارچيان بهترين پيروانند، و درست مي گفت. شكارچي به قصد گرفتن و كشتن شكار خود در كمينش مي نشيند، او را رصد مي كند، سر در پي اش مي نهد، كوچك ترين حركات و سكنات و تك وپوي او را زير نظر مي گيرد، اگر رو به فراز نهاد به فراز مي نهد و اگر سراشيبي را در پيش گرفت سراشيبي را در پيش مي گيرد، اگر به راست پيچيد به راست مي پيچد، اگر به چپ پيچيد به چپ مي پيچد، اگر ايستاد مي ايستد و اگر به راه افتاد به راه مي افتد. اگر شتاب كرد مي شتابد و اگر كندي كرد كندي مي كند و... و ناگهان به خود مي آيد و مي بيند كه در واقع خود شكار طعمه خود شده است و اگر چه در آغاز، قصد جان شكار خود را كرده بود، سرانجام بهترين دنباله رو و پيرو او شده است.

 اين ماجرا در ساحت مناسبات اجتماعي انسان ها نيز عيناً تكرارشدني است. قصد نقد و بلكه انتقاد و عيب جويي و تخفيف قدر و فرو كوفتن متفكري را داري و به اين نيت همه آثار مكتوب و غيرمكتوب او را جست وجو و كندوكاو مي كني و هيچ نوشته و ترجمه و گفت وگو و مصاحبه و مناظره و اظهارنظر او را فرو نمي گذاري و در گفتار و نوشتار او نهايت تحقيق و تامل و مطالعه و تفكر را در كار مي آوري تا به بهترين صورت، فرو بكوبي اش و ناگهان خود را در حالي مي يابي كه بخشي چشمگير از آرا و نظرات او را پذيرفته و در ذهن و ضمير خود نشانده اي.

عين اين داستان پس از انقلاب پيش آمد. حوزه هاي علوم ديني و مدرسان و معلمان و محققان و متفكران اين حوزه ها خود را صاحب رسالتي احساس كردند و آن غرب شناسي براي غرب ستيزي بود. براي اينكه از عهده اين رسالت برآيند از سويي به آموختن زبان انگليسي، تاريخ انديشه غرب و به ويژه تاريخ فلسفه غرب، الهيات مسيحي، علوم تجربي انساني مانند جامعه شناسي، اقتصاد و سياست و  اديان و مذاهب غيراسلام شيعي، جنبش هاي ديني جديد، هنر و ادبيات جديد غرب و... پرداختند و از سوي ديگر خود را به پيچيده ترين و پيشرفته ترين دست افزارهاي ارتباطي بشر اين روزگار از جمله رايانه و شبكه تبادلات اطلاعاتي جهاني، مجهز و مسلح كرده اند.

همه اينها و امثال اينها البته به قصد آنكه غرب را كه دشمن خود مي پنداشتند، بشناسند تا به بهترين و موثرترين وجه با او بستيزند و از پايش در افكنند. اما به گفته شاعر عرب: و ليس كل ما يتمني المر يدركه / تجري الرياح بها لاتشتهي السفن (آدمي به هر چه در سر هوايش را دارد نمي رسد / گاهي باد در خلاف جهت كشتي مي وزد) يعني گاه هست كه نتيجه كار با هدف كننده آن كار انطباق نمي يابد و چنين شد. اينك در حوزه هاي علميه بخش چشمگيري از طلاب علوم ديني و روحانيون، خود كمابيش به فرهنگ و تمدن غرب ميل و گرايش يافته اند.

استاد مصطفی ملکیان

http://neeloofar.org