سوژه ها در پشت ديوار به صف ايستاده اند وتو اما هيچ يک را رخصت وارد شدن نميدهي....چه خودت سوژه اي هنوز؟....خودت براي خودت......از چه بگويي؟ از چه بنويسي؟...که کلاف سر درگمي

"سرگرم تماشاي خرده ريزه هاي سر را ه شديم....قطار رفته است ، اکنون بايد پي قاطري بگرديم..."

شمس لنگرودي


*بعد از بارها ناکامي در  وبلاگ نويسي اين بار نميخواهم اين پرچم را زمين بگذارم...بارها وسوسه شده ام که طي يک پست خداحافظي بروم.....ولي نميتوانم....گاه با خود انديشيده ام که براي چه مينويسم؟....براي اينکه  بخوانند؟....يا براي اينکه بنويسم؟...... من ميخواهم بنويسم.......نميگويم مخاطب برايم مهم نيست.....هست ، ولي من براي او نمينويسم.....من قرار بوده و هست که براي خودم بنويسم.....

**امروز دو نفر از دانشجويانم آمده بودند که با من حرف بزنند.....هر دو در وضعيت روحي بدي بودند....هر دو قبلا اقدام به خود کشي کرده بودند.....و هنوز در سوداي تجربه مجدد آن بودند.....در مقابل آنها خيلي سعي کردم که لبخندي بر لب داشته باشم.....اميدوارشان کنم.....بگويم پشت در ياها شهري ست ، فقط  ، قايقي بايد ساخت......وقتي که رفتند ويران شدم......

*** ظاهرا ديگر نميتوانم براي پست هايم "عکس" بگذارم.....سايت پرشین گیگ پولی شده......خیلی هم مهم نیست

**** میخواهم  کارهای متفاوتی انجام دهم.....چون به دنبال نتایج متفاوتی هستم.....

***** یک بنده خدایی برایم کامنت خصوصی گذاشته و من را "آقای فنلاندی"!!! نامیده و پس از توضیح مبسوطی در خصوص ماجرایی که بین او و آقای فنلاندی رفته ، از او (يعني من) طلب بخشايش نموده است.....من اشتباهيم برادر.....

****** عزت زياد