شماره "چشم خيال" اش آنقدر بالا رفته بود

که عاقبت "بي خيال" شد..

چنان بی خیال که

ديگر غصه خيس شدن "آرزوها" يش را نمی خورد

 گم شدن  "باورها"  هم نگرانش نمیکرد.....

چشمانش را بست و "خوابيد"

حالا  "کابوس" می دید،

 جاي خالي خيالش پر شده بود....