غروب چشمهایش بوی خون میداد
طلوع چشمهایش بوی خون میداد
غبار لشگر سر نیزه
از آن سوتر، سر سرچشمه
پیدا شد
و من
در ظهر عاشورای چشمانش
سر فردای یک احساس را دیدم
که از پیکر جدا می شد
غروب چشمهایش بوی خون میداد ..
*شعر از جواد ابراهیمی
** ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم