خدا(خود)آی نامه
من عرف نفسه فقد عرف ربه
هر که "خويش" را شناخت ،خويش "خويش" را خواهد شناخت
تکه اي از خود را به آدميان داد و از آن چيز که بسيار دوست ميداشت {جان}، "بخشيد" بي هيچ منت و رشوتي. که لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون-هرگز به پاکي و نيکي نميرسيد مگر آنکه از چيزي که بيشتر دوستش ميداريد "ببخشيد".
"هيچ" براي خودش نماند حتي "نياز" و "غني" شد .
آدميان و حيوان و کائنات و هستي ، "حامل" خدايند .همه جا "هست" اما "جا" ندارد. در "همه" هست و "هستي" همه است. نزديکترين است به ما حتي از رگ گردن اما "ديده" نميشود از شدت "هيبتش". آنوقت ما براي ديدنش از او "فاصله" مي گيريم که ببينيمش.چشم به آسمان دوخته ايم و دستانمان را برا فراشته ايم و در تمناي اوييم.
بيدلي در همه احوال خدا با او بود او نميديدش و از دور خدايا ميکرد
هر بار که او را ميخوانيم ،"خود" را خوانده ايم در حقيقت ، خود "خود" را ، اما و هزار اما که چون "با خوديم" "پشه" شکار ميکنيم . شرط خواستنش "بي خودي" است
آن نفسي که "با خودي" پشه شکار آيدت وآن نفسي که "بي خودي" فيل شکار آيدت
کيلومترها "راه طي شده" را طي مي کنيم که "طواف" کنيم خانه اي سنگي را که در آن، خدا را" محبوس"کرده اند. گرداگرد آن " خانه" قامت مي بنديم و به " خاک" سر بر مي نهيم که "سجده" کرده باشيم و "بنده" شده باشيم خداي آن خانه را {و راستی سجده میکنیم که سر بر خاک بگذاریم یا مهر به پیشانی رسانده باشیم؟}
صحنه شگفتي خواهد شد اگر آن "خانه" در ميان نباشد، سجده "انسان بر انسان". هر روز 17 بار انسان بر انسان به" خاک" ميافتد وتکه هاي خدا برابر هم مي نشينند .
گويند "بايزيد بسطامي" ،کسي را ديد که به سرعت به سمت خانه خدا روان است.وي را خطاب نمود که : "به کجا چنين شتابان". رهگذر گفت : موسم حج است و به طواف کعبه مي روم. بايزيد گفت: در هميان خود چند دينار داري؟ رهگذر اشاره به ديناري نمود.بايزيد گفت: آن دينار خود را به من بده و 7 بار گرد من بچرخ ، آنگاه حاجي ميشوي. در آن خانه که خدا نمي گنجد ولي در اين خانه{ اشاره به قلبش} ، خدا هست.
خانه دل را به اهريمنان راهزن "به قيمتي ارزان" فروخته ايم و براي خدا در بيرون از خود خانه اي ساخته ايم. ميزبان خداهاي رنگارنگ خود ساخته ايم و الله را در خانه سنگي به زنجير بسته ايم.
از" خود آي" غافليم و دم از" خدا" ميزنيم . با خداييم و در جستجويش سرگردان _ هو معکم اينما کنتم-
در خداييم و نفس مي کشيمش هر دم ، اما ضجه ميزنيم دوريش را.-نحن اقرب اليه من حبل الوريد-
ما خود خداییم اگر به خود آییم.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید،
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار،
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید،
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید،
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید،
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدید،
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
بمناسبت ايام حج