یلدای امید
يلدا اي تنگه اميد !
مبادا گرد و غبار قشون پليدي بر دامن ثانيه هات بنشيند
دريغا اگر حراميان خواب زده مست از باده تيرگي را
به خيمه پلک هاي بيداريمان راه باشد....
به شرف صبح سوگند
تا کاروان روشنايي را
از دالان وحشت ظلمات به دستان فلق نسپاريم
برجاي نمي نشينيم....
يلدا اي يلداي اميد...
دل ات خالي نشود از آواي کفتارها.....
لالايي تاريکي چشمانت را سنگين نکند...
از هلهله راهزنان بيداري مهراس...
کور مي خوانند !
به نجواي آب گوش بسپار.....
داغ افشاندن خاک عزا
برسرزمين آفتاب را به دل شب ميگزاريم ....
اين سنت ديرينه ماست
در نبرد هميشگي پليدي و پاکي
بيدار ميمانيم......!
یلدا مبارک!
* شعر زیر را سالها پیش شنیدم..نمیدانم متعلق به کیست...خیلی زیباست...نام وبلاگم مدیون آن است
...حکايت از آنجا شد آغاز
که تو دفتر شعر من را نخواندي
و باور نکردي که يلداي عاشق ، شب بي هراس تولد ، شب تازه هاي شکفتن
شب باربندان کولي وشان است
وقصه چنين ماجرا داشت
که تو در ميان سبدهاي پر برگ پاييز
شگفت از نگاه پرنده ، سرانجام گل را به انديشه گلدان کشاندي
و باور نکردي که هر نسترن جان سر چشم نرگس گذارد
و اينک فسانه فسانه فسانه وافسانه اي تلخ از رفتن آنکه ديگر نيامد
و بر تارک دفترم اين غزل تا هميشه
تو يلداي عشقي زمستان نارس
تو يلداي عشقي زمستان نارس...