زندگیها
سبک و روش زندگي رو ميشه بطور کلي به سه دسته تقسيم کرد:
سبک زيست ديني
سبک زيست غير ديني
سبک زيست ضد ديني
در سبک اول ، فارغ از نوع دين يا مذهب يا مرام و فارغ از الهي يا بشري بودن ، فرد يا افراد به ندايي که روح و ضمير اونها رو خطاب قرار داده دل داده اند و هر چند بصورت ظاهري خودشون رو ملزم به رعايت آداب و مناسک و حدود و حريمهايي ميدونند.....در اين روش اغلب عقول در پاي قلوب قرباني ميشوند و منبع و منشاء رفتارها ، فرامين ماورايي ست ...اين فرامين نه چندان با ترازوي عقل که با ميزان ايمان و عشق به منبع کلام و سخن و فرمان پذيرفته و مبناي عمل قرار ميگيرند
در سبک دوم ، ارتباط با ماوراء و متافيزيک قطع شده .....بشر با تکيه بر خرد و عقل و انديشه خودش در پي در انداختن نظمي نوين است ...در اين سبک هم حدود و حريم و آداب و مناسک وجود دارد ولي موانع و موازين و محدوديتهايي که در نتيجه قانون و عرف و اجماع و عقل بدست اومدند تعيين کننده مرزهاي اون هستند.....اين سبک دعوايي با دين و دينداران نداره و اين سبک رو در نتيجه همون تاملاتي که کرده به رسميت ميشناسه ولي به اونها اجازه هم نميده که در فرآيند قانونگذاري و تعيين خط مشي زندگي ،اتصالي بين زمين و آسمان برقرار بشه...نه از اين رو که با دين مشکل داره...بلکه اتفاقا با اين رويکرد که ورود دين به حوزه هايي که در دستور کار و شرح وظايفش نيست باعث ميشه قدر و قيمت و ارج دين کم بشه .....ميگن نه دنيا بايد ديني بشه و نه دين بايد دنيوي بشه....بر اين باورند که اگر امورات جاري انسانها با فرامين قدسي و روحاني دين ترکيب بشه.... اين کار باعث ميشه قوانين بشري رنگ آسماني و تقدس بگيرند و اونوقت تغيير و تعويض يا نقد به اونها با مشکل روبرو ميشه....
در سبک سوم ، نه تنها اتصالي وجود نداره که سعي ميشه اساسا هر آنچه که نماد يا رنگ و بويي از امور ماورايي و ديني محسوب ميشه حذف بشه....دين مخدر و مخرب و ساخته دست نوابغي دونسته ميشه که ميخواستند با انحراف اذهان مردم و جلب توجه اونها به اموري که به زعم خودشون موهومات و خزعبلات هست ،جلوي توسعه و رشد وآزادي و لذت انسانها رو بگيرند و تا ميتوانند اونها رو بچاپند.....بر همين مبنا سعي ميشه که ولو به ضرب زور و وضع قوانين محدود کننده ، فرصت هر گونه زيستن به اين سبک و روش گرفته بشه...
خود اين سبکها البته به تدريج و در طول زمان دچار تغييرها و انشعاباتي شده اند بطوري که برخي از پيروان مثلا سبک اول به سبک دوم و تعدادي از قائلين سبک دوم به سبک سوم و يا بالعکس نقل مکان کرده اند.....با طرح اين موضوع ميخوام بپرسم:
۱- به نظر شما آيا همنشيني "دين" و"قدرت" امکانپذير است ؟ و اگر پاسخ است ...آيا مطلوب هم هست يا نه؟
2- آيا انجام يا عدم انجام اعمال و احکام و فرايض ديني با "زور" درست است؟ آيا ميتوان موضوعاتي را که ثواب و عقاب آنها به آن دنيا موکول شده است را در همين دنيا طرح کرد؟
3- آيا جمله "آنچه را که براي خود ميپسندي براي ديگران هم بپسند و آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگران هم مپسند" صحيح است؟
*این روزها سالگرد وقوع زلزله مرگبار بم است.....و همچنین سالگشت وفات خواننده محبوبم ایرج بسطامی......خدایش رحمت کند